سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستم راندن بر بندگان بدترین توشه است براى آن جهان . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 90 آبان 17 , ساعت 9:57 صبح

سوال:

سلام

واقعا ازتون ممنونم که این سایت رو راه انداختید.(خدا خیرتون بده) فردی هستم که به مسائل شرعی معتقدم.من 3 ساله که ازدواج کردم. دوست داشتم با فردی مومن وچادری ازدواج کنم ولی تقدیر چنان شد که با دختری از فامیل که خیلی به مسائل شرعی معتقد نیست ازدواج کردم. قبل از ازدواج به من گفت که نماز می خواند و بخاطر من چادر سر می کند. ناگفته نماند که در مدت خواستگاری خیلی به من ابراز علاقه می کرد و شاید دلیل من هم برای ازدواج با ایشان همین ابراز علاقه بود. بعد از ازدواج متوجه شدم که نماز نمی خواند و به مسائل شرعی خیلی پایبند نیست و چادر را هم از روی اکراه سر می کند. همین امر و گذشت زمان باعث شد که نسبت به وی بی علاقه شوم. واین بی مهری های من باعث شد روابط جنسی مان بسیار سرد شود.و تا آنجا پیش رفت که همسرم دیگر چادر سر نمی کردو با دو پسر دیگر دوست شده بود و اس ام اس و ایمیل بازی می کرد. بعد از باخبر شدنم دیگر روابطمان بیش از پیش تیره شد. والان هم فقط تحملش می کنم. البته وقتی به ته دلم نگاه می کنم دوستش دارم و با خود می گویم اگر او فردی مومن و نماز خوان بود حتما عاشقش می ماندم ولی چون نمی شود افراد را مطابق میل خودمان بکنیم این مشکلات پیش آمده.از شما می خواهم کمکم کنید

جواب  :

 

دوست عزیزم سلام . مشکلی که پیش آمده را خیلی بزرگ نگیرید .

بدانید که در توبه همیشه بروی بندگان باز است  و احتمال توبه هم همیشه زیاد است .

با همسرتان مثل کسی که دچار یک مریضی شده برخورد کنید . اگر همسرتان مریض می شد آیا او را ترک می کردید؟ همسر خوب کسی است که تمام تلاش خود را بکند تا همسر خود را کمک کند و به تعالی او فکر کند . شما سعی خود را بکنید تا او را ارشاد کنید . انشا الله خدا هم کمک می کند

-----------------------------------------------------------------------------------------

 سلام
من و شوهرم حدود 2 ساله که ازدواج کردیم و شوهرم از من دو سال بزرگتره شوهرم خیلی زود عصبانی میشه من خیلی دوستش دارم و باهاش خوب و ملایم رفتار میکنم اما اون بعضی وقتها با من خوبه ولی بعضی وقتها بدجور سرم داد میزنه با من بد حرف میزنه من احساس افسردگی دارم بیشتر اوقات دلم میخواد گریه کنم احساس میکنم دوستم نداره ولی خودش میگه جز من کسی رو نداره و عاشق منه اما وقتی سرم داد میزنده احساس میکنم همه اسمونها رو سرم خراب میشه دوست دارم خودمو بکشم تحمل این رفتارهارو ندارم من چیکار باید بکنم که با من خوب باشه بارها بهش گفتم من از تو بجر محبت هیچ چیز دیگه نمیخوام اما اون خیلی وقتها نسبت به من بی مهری میکنه خواهش میکنم کمکم کنید بهش میگم که از طرز رفتارش خیلی ناراحت و رنجیده میشم اما اون هر دفعه به من قول میده که خوب باشه اما دوباره قولشو میشکنه 

جواب  :

 

خواهر گرامی ام سلام .خشم قابل کنترل است هر وقت همسرتان عصبانی می شود از او بخواهید تا نفسهای عمیق بکشد و آرام بازدم دهد . عضلات خود را ریلکس و شل کند . تغییر موقعیت بدهد و شما هم با آرام صحبت کردن و تن صدای لطیف سعی کنید فضا را آرام نمایید . ترک موقعیت یکی از راههای خوب برای رهایی موقتی از خشم است  اگر ایشان خشمگین شد خوبست هم خود ایشان از حالتی که هست تغییر موقعیت بدهد و هم شما برای مدتی از او فاصله بگیرید مثلا قدم بزنید آب خنکی بنوشید  و نفس عمیق بکشید . حتی موقع حمله ی خشم می تواند اعداد را شمارش کند مثلا از یک تا ده بشمارد . انشا الله موفق باشید

 

----------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

سوال: 

سلام

زنی هستم 42 ساله که 5 ساله متارکه کردم یه پسر دارم که با خودم زندگی میکنه . تو این مدت که مجردم با مردهای زیادی آشنا شدم که متاسفانه همشون فقط قصد وقت گذرونی و سوءاستفاده داشتند .الان بشدت تنهام و احساس نیاز به یه همدم دارم که منو از تنهایی در بیاره ولی پیدا نمیشه .باید چه کرد؟

 

جواب  :

 

خواهر گرامی ام سلام .بهترین راه چاره ی شما این است که خود را در معرض ارتباط با بانوان خانواده دار و اصیل و نیز خانواده های اصیل بگذارید و اعلام آمادگی کنید . مطمئن باشید کسی پیدا خواهد شد

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------

 

سوال:

سلام

من خیلی عذاب وجدان دارم از این جهت که دختری بودم که اصلا اهل این مسایل نبودم تا اینکه پارسال توی نت با یه پسر دوست شدم و بعد هم قرار ازدواج ... بخاطر همین اون بهم گفت حالا که قراره با هم ازدواج کنیم بهتره نیاز های جنسیمون رو هم با هم مطرح کنیم و متاسفانه بارها این اتفاق افتاد و ما به صورت چت یا اس ام اس یا تلفنی با هم اون حرفارو زدیم تا اینکه اون کم کم سرد و بی توجه شد و الان 10 روزه که رابطمون کاملا قطع شده درسته که حتی دستش بهم نخورده اما از نظر روحی احساس کثافت بودن بهم دست میده و فکر می کنم در آینده هم با مشکل روبرو بشم از این جهت که احساس عذاب وجدان می کنم در قبال کسی که باهاش ازدواج کنم خواهش می کنم بگین چیکار کنم ؟ دارم دیوونه میشم

 

 

جواب  :

 

خواهر گرامی ام سلام . امیدوارم که حالتان خوب باشد . احساس گناه نکنید احساس خوف و رجا کنید .هم نگران گناه باشید و هم رجا و امید فراوان به رحمت خدا داشته باشید . این بهترین شکل احساس است . شما قصد ازدواج داشته اید و تا حدی هم فریب خورده اید بنا بر این نباید خیلی خودخوری کنید یا خدای ناکرده از بخشش و رحمت خدا مایوس بشوید به خدای خودتان بگویید : اللهم ان کان ذنبی عندک عظیما فعفوک اعظم من ذنبی : خدایا اگر گناه من در درگاهت بزرگ است در عوض بخشش تو از گناه من بزرگتر است . پس از توبه عذاب وجدانهای وسواسی را کنار بگذارید. مطمئن باشید خدا شما را می بخشد بخشش خدا بسیار بالا تر از آن است که فکر می کنید .با امید موفقیت شما

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

سوال:

سلام

من پسری 15ساله هستم .ونمی تونم خود را از مسائل جنسی دورکنم

 

جواب  :

 

دوست عزیزم سلام . کسی نگفته خودتون رو از مسائل جنسی دور کنین . یادمون باشه اسلام تعدیل غرائز می خواد نه تعطیل غرائز . شما کافیه با مطالعه ی کتابها ی مفید و ورزش کردن و رفت و آمد کردن با آدمهای خوب و تحصیلکرده و مومن , به زندگیتون هدف مثبت بدین. در مورد مسائل جنسی هم اگه جویای اطلاعات و کشف امور جنسی باشین هیچ ایرادی نداره که اطلاعاتی در مورد بدن خودتون بدست بیارید و اهل سوال و کسب اطلاع از فیزیولوژی انسانی باشید . اما اگر مقصود از درگیری با مسائل جنسی , چیزی فراتر از این باشه و مقصود شهوترانی باشه , این فقط در چارچوب ازدواج ممکنه . کافیه مدتی صرف درس خوندن و کار و ورزش و فعالیتهای مثبت دیگه کنین وقتی هم که یه کم سن شما بالاتر رفت برای ازدواج اقدام کنین. همیشه موفق باشید

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

 

سوال:

سلام
مشکلی که من دارم درمقابل مشکلاتی که اینجا مطرح شده خیلی پیش پا افتاده است ولی بدجوری اعصاب منو خورد کرده و فکر منو به خودش مشغول.پنج ماه هست که زندگی مشترکم رو شروع کردم. همسرم ازهمون اول به من گفته بود که از بچگی روی پای خودش بوده و مجبورش کردند که کار کنه و کاملا مستقل هست و من نباید از پدرش توقع هیچ کمک مالی داشته باشم و ... .میگفت در بچگی خیلی اذیت شده و هیچوقت نذاشتن به خواسته هاش برسه و بخصوص با پدرش مدام درگیری داشته. میگفت همیشه احساس تنهایی میکرده .همیشه کار کرده ولی هیچ پس اندازی نداشته و هرچی درمیاورده برای خانوادش خرج میکرده. تمام مخارج عروسی و خرید و خونه و .... رو خودش پرداخت کرد بدون اینکه خانوادش کمترین کمکی بهش بکنند. و بخاطر همین هم ما مبلغ زیادی قرض داریم ولی چون هردو کارمند هستیم میتونیم کم کم پرداخت کنیم و از این بابت مشکلی نیست. اینها رو گفتم که بگم خانواده همسرم باوجود توان مالی و باتوجه به اینکه میدونند پسرشون شدیدا به کمک مالی احتیاج داره، هیچ کمکی نکرده اند و نمیکنند ولی به طور افراطی به ما ابراز محبت میکنند و مدام اصرار دارند که ما هرروز به خانه آنها بریم و مرتب اظهار دلتنگی میکنند وهمسر من هم بی اندازه هوای اونها رو داره و مدام (گاهی روزی چندبار) به اونها سرمیزنه و همیشه گوش به زنگه که اونها چیکار دارند یا کجا میرند یا چی میخوان تا در کمترین زمان به کمکشون بره. تازگیها متوجه شدم براشون خرید هم میکنه!! و این قضیه آخر(خرید) بشدت منو اذیت میکنه. نمیدونم همه پسرها بعداز ازدواجشون هم خرید خونه باباشون رو انجام میدن یا فقط همسر من اینجوریه؟ دلم از این میسوزه که من تا جایی که میتونم صرفه جویی میکنم تا زودتر بتونیم قرض هامونو بدیم ولی اون ... . ضمنا همسرم بشدت دست و دلبازه!
این رو هم بگم که مبلغی که براشون خرج میکنه خیلی برام مهم نیست. چیزی که منو بیشتر اذیت میکنه اینه که فکر میکنم با این کارهاش میخواد اونها رو به خودش وابسته کنه و همینطور خودش رو به اونها. ولی من دوست دارم کاملا مستقل باشیم. یک خانواده جدا !
میخوام بهش بگم که از اینکارش خوشم نمیاد ولی نمیدونم چه جوری بگم . اصلا نمیدونم بگم یا نه؟ چیکارکنم؟ خیلی رو این قضیه حساس شدم. چیکار کنم؟؟؟میخوام بدونم منطقی ترین رفتاری که میتونم داشته باشم چیه؟ من بهش گفتم که میخوام بفهمی که مستقل شدی و الان خودت مرد یک خانواده ای. قبول کرد ولی در رفتارش تغییری به وجود نیومده فقط یه خورده پنهان کارتر شده!خیلی به مادرش وابسته هست. اما خیلی هم منطقیه و خیییلی هم احساسی. از گذشته ای که داشته اصلا راضی نیست و دلیل رفتارهای احساسیش رو این میدونه.من دوستش دارم و رفتارم باهاش خوبه. ولی گاهی حس میکنم که اون اصلا من رو نمیبینه.چی بهش بگم؟ چی کار کنم؟

 

جواب  :

 

خواهر گرامی ام سلام . اینکه به خانواده اش علاقه داره خیلی سخت نیست مهم اینه که به شما هم علاقه داشته باشه و جنس علاقه به خانواده داشتن با جنس علاقه به همسر فرق می کنه . شما سعی کنید رویکردتون رو عوض کنین و اینطور فکر نکنین که اگر کسی مادرش رو دوست داره یعنی اینکه همسرش رو دوست نداره . و اما جلب توجه همسرتون هم سخت نیست شما سعی کنید که براش جذابیت ایجاد کنید مثلا با آراستگی و خوش رویی با ایشون بر خورد کنید و نهایتا از او بخواید خیلی رسمی مساله رو با ایشون مطرح کنید و بهش بگید که بیشتر بهتون توجه کنه . انشا الله موفق باشید

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------

 

سوال:

سلام

من دختری 20ساله هستم رشته ام داروسازی هستش بابتش سالانه 12میلیون بابام پول میریزه حساب دانشگاه بابام کارخونه داره وضع مالیمون بد نیست خواستگار زیاد دارم ولی همشون مثل بابام بازارین اصلا نمیدونم چیکار کنم؟

 

جواب  :

 

خواهر عزیزم سلام شاید علت اینکه همه ی خواستگار های شما بازاری هستن این باشه که اکثر رفت و آمد های شما هم با بازاری ها و افراد همکار با پدر بزرگوارتونه . شما کافیه که رفت و آمدهای خانوادگی و حضور خودتون رو در اقشار فرهیخته و تحصیلکرده افزایش بدین و یا اینکه به آشنایان و اطرافیانتون بسپرید و اعلام کنید که آمادگی پذیرش خواستگار از قشر تحصیلکرده رو دارید . طبیعتا برای دختر خانم محترمی مثل شما خواستگار هم کفو پیدا خواهد شد . انشا الله موفق باشید

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------

 

سوال:

سلام

من تازه با سایتتون آشنا شدم و تصمیم گرفتم که مشکلم روبا شما درمیون بذارم من دختری 26 ساله هستم بزرگترین مشکلم برای ازدواج مسئله مالی خانوادم هستش خانواده من از لحاظ مالی در سطح خیلی پائینی هستند مستاجر هستیم و پدرم راننده هست و ماشینش رو قسطی خریده که حتی با درآمدش نمی تونه اقساط ماشینش رو پرداخت کنه.و من خودم در جائی به عنوان منشی کار میکنم و هزینه ایاب وذهابم نصف حقوق ناچیز منه و عملا پس انداز کردن کار مشکلیه برای من.در محل کارم یا دوستان هر کدام خواستگاری رو به من معرفی میکنند ازترس اینکه اگه خواستگار بیاد منزل ما ووضع مالی خانواده من را ببیند وبه خاطر این مسئله دیگه بره وپشت سرش رونگاه نکنه اصلا خواستگار به خونمون راه نمیدم و به همه میگم نمیخوام ازدواج کنم چون میبینم که همه مردم عقلشون به چشمشونه و دنبال دختری میگردند که خانواده اش از لحاظ مالی در سطح بالائی باشه حداقل اگه در سطح بالائی نباشه ولی بتونه جهیزیه خوبی به دخترشون بدن ولی من باتوجه به وضعیت کار پدرم وخودم هیچ جهیزیه ای نمی تونم خریداری کنم در حالی که دختران فامیل ما با بهترین جهیزیه به خانه بخت میروند .واین موضوع باعث شده که با پدرم به بدترین شکل ممکن رفتار کنم چون اورو مقصر تمام این مشکلات میدونم چون پدر من فرصت های خوبی رو توی زندگی داشته که با خودرای بودن خودش بدترین تصمیم هارو گرفته هیچ وقت تو مسائل مالی با خونوادش مشورت نمیکنه وهر تصمیمی که میگیره جز ضرر چیزی عاید ما نشده ولی به خاطر شخصیت خودخواهی هم که داره هیج وقت این مسئله رو نمیپذیره همیشه میگم خدایا گناه من چیه که همچین پدری دارم که باتصمیمات نادرستش این جورداره با آینده من بازی میکنه وقتی هم ضمن دعواهامون بهش میگم من به خاطر وضع مالیمون نمیتونم خواستگای رو به خونه دعوت کنم میگه مگه مردم به خاطر پول میرن خواستگار ی ؟در صورتی که دختردائی ودختر عمو ودخترعمه های من به خاطر وضع مالی خوب پدرشون ازدواجهای خیلی خوبی داشتند.من نمیخوام ازدواج کنم وبعد از ازدواج سرکوفت خانوادم رو بخورم یا به خاطر جهیزیه نداشتن تحقیر بشم.نمیدونم با این مشکلم چی کار کنم میگم قیدازدواج روبزنم وادامه تحصیل بدم وخودم رو یه جوری مشغول کنم ولی ادامه تحصیل با کدوم پول ؟؟دیگه از توکل کردن به خدا هم خسته شدم اینقد که همش به خدا میگم اصلا حوصله ات روندارم چون میدونم وجودنداری..... نمیدونم به نظر شما واقعا قید ازدواج روبزنم؟؟؟

 

 

جواب  :

 

خواهر گرامی ام سلام . در ازدواج کفویت مهم است . ابتدا بگویم که خیلی خیلی آرزو می کنم وضع مالیتون خوب بشه اما به هر حال فراموش نفرمایید که به ازای هر دختر کم درآمد یک پسر کم درآمد وجود داره. کبوتر با کبوتر باز با باز... . بنا برین جای نگرانی نیست کافیست شما دنبال هم کفو خودتون باشین ویا دنبال کسی باشین که شما رو با همین وضعیت قبول داشته باشه . تن آدمی شریف است به جان آدمیت ... نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

سوال:

سلام

 متاسفانه جرئت گفتن این رو ندارم که به پدر مادرم بگم...تازشم فامیلامون کلی دید بد به من پیدا میکنن!و فکر کنم همه اینجوری بشن شاید موقع گفتن این مسئله پدرم کلا از من روی برگردانه !پس تصمیم خودمو گرفتم!یعنی نیازمو سرکوب میکنم و تا جای ممکن بهش فکر نمیکنم و بیخیالش میشم و اصلا سمتش نمیرم.یه سرکوب درست و حسابی میکنم!
اما یه چیز دیگه....من قلمم خیلی خوبه و مقاله زیاد مینویسم!دیگه دوست ندارم جوونی و مخصوصا نوجوونی مثل من چنین رنجی رو از داشتن چنین نیازی داشته باشه!پس با قلمم و قدرتی که در اطلاع رسانی دارم میخوام اطلاع رسانی کنم که ازدواج در نوجوانی خیلی مفید هست!حالا من یه نفرم!بقیه چی!پس نمیذارم بقیه هم مثل من بشن!میدونید چیه؟راستش دیگه زده شدم از فکر کردن به ازدواج کلا میخوام مجردی زندگی کنم تا آخر عمر.....چون ارادم زیاده....اینو من نمیگم بخاطر کارهایی هست که انجام دادم و خیلیا بهم گفتن ارادم زیاده!
پس میرم قلم بدست میشم!راستی من اینو محض اطلاع گفتم نمیخواستم که مثلا دلداریم بدین!بخدا راست میگم!فقط گفتم که اگه راهنمایی ای در این زمینه برای اطلاع رسانی داشتید بهم بگید باسپاس!

 

 

جواب :

 

 

دوست عزیزم سلام . شما آرام آرام رابطتون رو با پدر و مادرتون خوب کنین . گفتن خیلی مسائل با پدر و مادری که باهاش راحت نبودین سخته . اما مثل استخر آب سرد که اگر آرام آرام واردش بشین تحمل سردیش راحت تره , بحث بهبود رابطه با والدین هم احتیاج به صبر و حوصله داره و به تدریج اصطلاحا از خودتون " حساسیت زدایی سیستماتیک" کنید و کم کم به سوی یک رابطه ی راحت و دوستانه با پدر مادرتون برید تا جایی که بتونین چنین مسائلی زو با پدریا مادرتون طرح کنین . اول از گفتن مسائل کوچیکتری که تا الان روتون نمی شد بگین شروع کنین . مثلا بحث ازدواج زود رس رو مطرح کنین و یا مثلا در مورد اصل ازدواج کلا حرف بزنین تا کم کم فضا آماده بشه و... اونوقت در روها و هفته های بعدی که کم کم رابطتون با اولیائتون بهتنر شد و ازشون خجالت کمتری کشیدید مطلب اصلی رو مطرح کنین . ضمنا شاید قبل از طرح مساله ی اصلی , خودشون موضوع اصلی رو بفهمن


لیست کل یادداشت های این وبلاگ